روز دیگر امروز پارسال می شود
کمـــی سـآده اندکــــی خنـــده دآر و قــدری عآدی
امــروز سآلهــآست زود مـــی رود
و همیــشه چشـــمـآنمآن پی فـــرداستــ
افسوس ...
به فکر پاییز تابســــتان را
و به فــــکر بهار زمســتان را فـــدا کرده ایم
جــــشن میگریـــم
عیـــــدی میگریم
و دوباره همـــانی میشویم که بودیم
با اخــــتلاف چند تآر مو سفــــید تر
پیشاپیش سال نوتون مبارک
سال خوبی برای همتون ارزومندم
گــــآهــــی
آدمهـــــا بــهــ زنـــدگیــــتــآن
میـــ آینــــد
نهــــ بـــه ایــــن خآطـــر
کــــه دوستـــتآن بـــــدآرنــد
بلکـــه بـــه ایـــن دلـــیل کهـــ
بآعـــث شونـــد
احسآســـ کنیـــد ارزشـــــ
دوســـت دآشتـــن
را دآریـــــد...
مَن اَز نَهــآیَتـِــ شَبــــ
حـَـــــرف مــیزَنم
مَن اَز نَهــآیتـِـ تــآریکـــی
وَ اَز نَهــــآیتـــ شَب حَرفـــ مـــیزَنَم
اَگـــر بِهـــ خــــآنه مَـــن آمَــدی بَرآی مَــــن
اِی مِهـــرَبـــآن چــــرآغ بیآور
و یــــک دَریچِهـــ
کِــــه اَز آن بهـــ اِزدِحــــآم کُــــوچِه
خوشبَختــــی بِنـــَـگرَم
گفت: حتماٌ می آیَم
منتَظِر بآشـــ
منتظـــر پآی دیوآر
جیبــ هآیَمــ پـُـر اَز آه و اِی کآشــ
باز هَمــ بی خدآحآفِظـــیــ رَفتــــ
مِثلـــ هَــر بآر
کوچهــ و خلوَتــ بآد
کاسِهــیـ اَشکــم اَز دَستــم اُفتآد
یکـــ دِل پُر
زیــــر بآرآنـِ شُــر شُـــر
یک نَفـــر رد شُـــد گفتـــ :
بآد هــــآ بیـــ خدآحآفِظیــ میـــ رَونـــد
اَبر هـــآ هَـــم هَمیــنطُور
بهترین داستان
خیلی کوتاه جهــان:
.
.
.
هیچــ حواســم نــبود
دو فنـــجان ریختـــم...
می خـــواهم کمی بــروم
آن سوی آسمــــان
انجــــا،پنجــره بیشتر دارد
و خـــدا هــم دیـد بهـــتر....
از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان به جای گل
خمپاره و مسلسل می کارند
همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
سر پوش می گذارند
و حوضهای کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های کوچهٔ ما کیف های مدرسه شان را
از بمبهای کوچک
پر کرده اند .
حیاط خانهٔ ما گیج است .
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد
من فکر می کنم ...
من فکر می کنم ...
من فکر می کنم ...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود .
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست .
حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانهٔ ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانهٔ ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانهٔ ما تنهاست .
شعر از فروغ فرخزاد
باید کارهایی را انجام دهی
که فکر می کنی نمی توانی
---------------------------------------
آینده متعلق به کسانی است که
رویا های خود را باور می کنند.
----------------------------------------
انسان باید در جستجو چیزی باشد
که وجود دارد نه چیزی که فکر میکند باید
وجود داشته باشـــــد.
---------------------------------------
دیروز خاطره امروز اســــت
و فــــردا رویای امــــروز
--------------------------------------
تا زمانی که زندگی هست
امیــــد وجود دارد.
-------------------------------------
عده ی کمی زندگی می کننـــد
ما بقـــی فقط زنده انـــد.
----------------------------------
مثبت فکر کنیـــد
اتفاقات مثبت حتمــا رخ می دهند
---------------------------------
زندگی یک مشکل نیست که باید
حلش کرد
بلکه هدیه است که باید قدرش را
دانستــ
...شاد بودن هنر است، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش،
که چو یک شکلکِ بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم!
بی غمی عیب بزرگیست که دور از ما باد...
"شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد !..."
"ژاله اصفهانی"
پاییز خش خش می میرد
و فصلی سپید
هی ورق می خورد
تا زندگی را
برگ
برگ
بریزم...
"شیرین میناسرشت"
زندگی ما مثل شمع است
با جرقه ای روشت می شویم
و فرصت کمی برای زندگی داریم
و فقط با یک فوت کردن خاموش می شویم
پاییز برگشت
حتی برگی افتادنش را
فراموش کرده بود
ان قدر ها مهربان هست
بخاطر یکی هم از سفر باز گردد
دیدن هــر بامــداد، اتفاق ساده ای نیست!
خوشایندست و تکرار ناپذیـــر،
گنجشک ها بیخود شلوغش نمی کنند...
"آخریـــن روز تابستان بر وفق مرادتان"
جاده ی زندگی نباید صاف و مستقیم باشد ،
خوابمان می گیرد ... دست اندازها نعمتند...!!!
پس از مرگ به خاطر دروغ هایمان مجازات میشویم
گفتند: خوبی؟
گفتیم: خوبیم!
با یک عصای چوبی هم می توان دوید
گر بالهای تفکر ما بازتر شود
گر آن درخت سیب خیالات ما
بین زمین و آسمان خدا بارور شود...
"محمد تقی اقدام"
تبادل لینک هوشمند